Tuesday, 14 October 2014

در همایش بین المللی "آسمان بچه ها" در شهر آبادان ایران که محتوای کلی آن ادبیات مقاومت بود,


این مثنوی زیبا و بی نظیر سراپا قشنگی را مالک عطش در همایش بین المللی "آسمان بچه ها" در شهر آبادان ایران که محتوای کلی آن ادبیات مقاومت بود، خواند.

من بپاس این سروده زیبا بپا می ایستم!

دیده ام سنگ می رسد هر روز، شیشه ی پاکِ سرنوشتِ ترا
و منِ خسته خوب می دانم، لحظه های قشنگ و زشتِ ترا

دیده ام گرچه روزگارِ ترا، گرچه از بوی دلخوشی پاک است
روزگارِ غریبِ من اما، پایمالِ ترور و تریاک است...

من و تو دردهای مشترکیم، زندگی ناگزیرمان کرده
راکت و بمب و دود و خاکستر، سالها شد اسیرِمان کرده

سالها شد که پیش دیده ی ما، آسمان و زمین دلتنگ اند
خواهر از تو، برادری از من، کشته گانِ قساوت و جنگ اند

سالها شد جنونِ تیر و تفنگ، می تکانند بار و برگ مرا
می کشاند صلیبِ مرگ ترا، می کشاند صلیبِ مرگ مرا

تو در اندوهِ جنگ می میری، ما در اندوه جنگ می میریم
زیرِ خُمپاره های قرنِ سیاه، ما دوتا رنگ رنگ می میریم

ما خبرهای داغِ دنیاییم، تا شمال و جنوب می سوزیم
در تلِ قرمزین این دنیا، من و تو مثلِ چوب می سوزیم

از نوارِ شکسته ی غزه، تا به کابل که راهِ دوری نیست
دم مزن کودکِ فلسطینی، راهِ مان راهِ بی عبوری نیست

دم مزن کودکِ فلسطینی، این زمستان بهار خواهد شد
شورِ آزاده گانِ در زنجیر، همه جا انتشار خواهد شد

هر طرف، هرکجای این دنیا، آسمانِ من و تو خواهد شد
آسمانِ من و تو خواهد شد، آسمانِ من و تو خواهد شد

ﺩﮐﻠﻤﻪﮐﻨﻨﺪﻩﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺯﯾﺒﺎ. ‎حميده ميرزاد.